لحظاتی تا سالروز عشق ما

کمتر از چهل دقیقه تا روز ۱۸ تیر فاصله داریم!

 

روز ۱۸ تیر نه تنها برای من بلکه برای تمام مردم ایران روز مهمی بشمار میاد

 

دلیل اول مهم بودن این روز برای مردم قیام چندین سال پیش مردم و تظاهرات و ... بود

اما دلیل دوم و اصلی که دلیل مهم تری هست روز آشنایی من و یه دختر خانوم خوشگل مهربون و ناز هست, کسی که برای من از همه مهم تره و عشق ما ارزشش حتی از انقلاب کبیر فرانسه هم بیشتره

 

دقایق داره میگذره و تقویم به سالروز آشنایی ما نزدیک میشه

 

سال پیش این ساعت هرگز فکر نمیکردم تا ۲۴ ساعت آینده قرار هست زندگیم زیر و رو بشه و خدا کسی رو که سال ها تو ذهنیاتم باهاش زندگی میکردم رو به من برسونه

 

و خوشحالم که با دختری آشنا شدم که تمامی ایده آل های منو داره

 

 نوع حرف زدن و لوس شدناش (که من میمیرم برای لوس شدنش) , مهربونی , احساسات پاک و ظریف و دخترونه اش , اخلاق کاملا دخترونه و خوبش , صورت ناز و مظلومش , صدای واقعا خوشگلش و نوع حرف زدن دلچسبش , از اون خنده خوشگلش نگو که آدمو دیوونه میکنه (تا حالا چند بار بهت گفتم که کم بخند ولی خداییش رو بگم عاشق صدای خندتم) و یه مورد جالب که من همیشه میگم , خیلی خوش تربیته (یعنی نه بچه مثبت و نه بی جنبه تو شوخی ولی بسیار شوخ و بامزه) که این مورد آخر (همین خوش تربیتی) میتونه یکی از دلایل اصلی دوست داشتنش  باشه و در آخر که همیشه بهش گفتم ولی روم سیاه و اینجا هم مینویسم, لبای خوشگلشه که به قول شاعر بوسه از اون چه حالی داره, مخصوصا این که عشق آدمم باشه و ...

 

همه و همه خوبی ها تو یه دختری به نام لیلی جمع شده تا یکی مثل من رو خراب خودش کنه...

 

و لیلی من واقعا ارزش عشق و دوست داشتن رو داره و معنی دوست داشتن رو درک میکنه

 

 موقعی که شروع کردم نوشتن چهل دقیقه به ۱۸ تیر مونده بود ولی الان پانزده دقیقه ای هست که دارم مینویسم و فاصله به ۲۵ دقیقه رسیده!

 

در آخر میگم که همون دختر رویایی من هستی و خودت میدونی چه جور دختری رو دوست دارم و خودت میدونی که اون دختر خود خودتی

 

و باز یاد آوری میکنم:

دوست دارم از همیشه تا همیشه

چاره کار ما تویی ،‌ یاور و یار ما تویی

آهنگ حکایت سیاوش قمیشی رو خیلی دوست دارم و هنوزم که هنوزه با یاد تک عشقم گوش میدم, هر وقت هم این آهنگ رو گوش میدم یا یک هفته پارسال میفتم

یادش بخیر!

 

با تو، حکایتی دگراین دل ما بسر کند
شب سیاه قصه ، را هوای تو سحر کند


باور ما نمیشود ، در سر ما نمیرود
از گذر سینه ما یار دگر گذر کند


شکوه بسی شنیده ام از دل درد کشیده ام
کور شوم جز تو اگر زمزمه ای دگر کند


چاره کار ما تویی ،‌ یاور و یار ما تویی
توبه نمیکند اثر ، مرگ مگر اثر کند


مجرم آزاده منم ، تن به جزا داده منم
قاضی درگاه تویی ، حکم سحر گاه تویی

من نیازم تو رو هر روز دیدنه...

تن تو ظهر تابستونو بیادم میاره
رنگ چشمهای تو بارونو بیادم میاره
وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره
قهر تو تلخی زندونو بیادم میاره

من نیازم (نمازم) تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه

تو بزرگی مثل اون لحظه که بارون میزنه
تو همون خونی که هر لحظه تو رگهای منه
تو مثل خواب گل سرخی لطیفی مثل خواب
من همونم که اگه بی تو باشه جون میکنه

من نیازم (نمازم) تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه

تو مثل وسوسه شکار یک شاپرکی
تو مثل شوق رها کردن یک بادبادکی
تو همیشه مثل یک قصه پر از حادثه ای
تو مثل شادی خواب کردن یک عروسکی

من نیازم (نمازم) تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه

تو قشنگی مثل شکلهایی که ابرها میسازند
گلهای اطلسی از دیدن تو رنگ میبازند
اگه مردهای تو قصه بدونن که اینجایی
برای بردن تو با اسب تنلندر میتازند

من نیازم (نمازم) تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه