یادمه یه شب بهم گفتی امروز امامزاده بودم
گفتی امروز امامزاده بودم و از خدا یه چی خواستم که روم نمیشه بگم, گفتی شاید جسارت باشه که بگم و حتی شاید برای تو مثل نفرین باشه
با این که حدس زده بودم که چی میخوای بگی ولی دوست داشتم که از زبون خودت بشنوم
و گفتی امروز از خدا خواستم که اگه صلاح میدونه ما رو بهم برسونه
اون شرم و حیا قشنگت رو موقع گفتن این حرف فراموش نمیکنم...
و دیشب که گفتی تو راه مشهدیم ناخواسته یاد اون شب افتادم
امیدوارم دوباره درخواست خودت رو با خدا در میون بزاری و این بار از امام رضا مدد بگیری تا برای همیشه واسه هم بشیم
سلام
ایشالا به آرزوهاى قشنگتون مى رسید .
خوشحال مى شم سر بزنید