ساعت چهار و نیم پنج بود که رسیدم خونه
میخواستم بیام بنویسم که جر و بحث با داداشم کلا اعصابمو بهم ریخت
خیلی وقت بود این طوری خودمو عصبی ندیده بودم
دیگه صبر کردم تمرکزم برگرده و بیام بنویسم
روز خیلی معمولی گذروندم امروز
سرحال نبودم اما ناراحت هم نبودم، خیلی معمولی بودم
تو کلاس ها هم که ساکت نشستم و تموم شد گوله اومدم خونه و آخرشم که رسیدم خونه اونجوری اعصابم خورد شد
دیروز صبح که یه کلاس بیشتر نداشتم و کلاسم تا ده و نیم تموم می شد و تا ساعت دوازده بر میگشتم خونه
صبح که وارد کلاس شدم دیدم مهدی ساکت نشسته داره آهنگ گوش میده
استاد هم بیست دقیقه ای بعد از ما میاد
حدس زدم خوابش میاد
یکم پیشش نشستم ولی مزاحم آهنگ گوش کردنش نشدم و ساکت سر جام نشستم
سرشو یکی دو دقیقه ای گذاشت رو میز اما باز بلند شد
فهمیدم که خوابش نمیاد
پرسیدم چطوری؟ خوابت میاد؟
گفت نه، پریروز که رفته بودیم گرمدره وقتی برگشتم خونه همش از دماغم در اومد
دیگه پیگیر نشدم تا بعد کلاس
خودش گفت که دو روزه کلا حالم همینه و اصلا نخندیدم
یه خورده انگولکش کردم نیشش باز شد
گفت مجتبی از دو روز پیش هر کی دم دستم میاد میفرستمش میره یا این که میبینه حال ندارم خودش میره و کلا عصبیم اما بعد دو روز تونستی یکم بخندونیم
بعد از اون کلاس صبح مهدی یه کلاس دیگه هم داشت
رفتیم از استادش اجازه گرفت که کلاس بعدی رو نره
بعد که خیالش از بابت کلاس راحت شد پرسیدم چی شده
گفت که میگم
دیگه اصراری نکردم
گفت بریم یه قلیون بکشیم اعصاب ندارم
باهاش راهی شدیم رفتیم قهوه خونه
تو راه ازم خواست حدس بزنم چی شده
گفتم واسه بیتا مشکلی پیش اومده (بیتا عشقشه که میخوان با هم عروسی کنن و همدیگرو خلی دوست دارن)
گفت آره
پرسیدم حرفتون شده؟
گفت نه
گفتم پس چی؟
دیگه رسیده بودیم قهوه خونه
شروع کرد تعریف کردن
واسه بیتا خوستگار اومده و اونم به مهدی اینو گفته بود و تلفنی بحثشون شده بود
بیتا کلا دو دل شده بود
مهدی هم عصبی شده بود و از هر چی دختر متنفر
حتی مهدی خداحافظی آخر رو هم باهاش انجام داده بود
گفت تلفن که قطع کردم همه اس ام اس ها و عکسای دو نفرمونو پاک کردم
همه چیز تموم شده بود
وقتی اینو تعریف کرد واقعا دلم سوخت
هم مهدی خیلی داغون شده بود
هم مطمئن بودم بیتا حال بهتری نداره
و مطمئن بودم نه بیتا هیچ وقت پسری بهتر از مهدی پیدا میکنه
و مطمئن بودم هیچ وقت هم مهدی دختری به خوبی بیتا پیدا میکنه
چند دقیقه ای فکر کردم
مشکلاتی که پیش اومده بود پرسیدم
دلیل هایی که بیتا واسه مهدی آورده بود پرسیدم
صحبت های رد و بدل شده رو پرسیدم
شروع کردم منطقی در مورد مشکلاتشون حرف زدن
واقعا هم سوتفاهمی بیش نبود
توی تماس آخر که مهدی با عصبانیت با بیتا حرف زده بود، بیتا گفته بود تا دو ماه بهم زنگ نزن تا کلا فکرامو بکنم
اما نذاشتم این جدایی به یک روز بکشه
به مهدی گفتم زنگ بزن به بیتا،
خیلی ریلکس و مثل همیشه باهاش صحبت کن
انگار هیچ مشکلی باهاش نداشتی
همون شوخی های همیشه رو انجام بده
و قراری برای فردا (یعنی امروز) فیکس کن
اولش که مهدی زنگ زد بیتا خیلی با بغض و صدای گرفته داشت جواب میداد
کم کم دید که مهدی همون مهدی سابقه یکم آروم تر شد
مهدی گفت فردا فلان ساعت فلان جا
بیتا گفت میخوای دعوام کنی؟
مهدی گفت نه بابا کارت دارم
با شوخی های مهدی بیتا حدس زد مهدی پیش من باشه
پرسید مجتبی اونجاس؟
بعد دیگه صحبت کردن و تماس تموم شد و قرار گذاشته شد
صحبت های اصلی و دلایل بیتا با هم بررسی کردیم و جواب های قانع کننده ای برای بیتا پیدا کردیم
گذشت و امروز که با هم کلاس داشتیم
میدونستم احتمالش هست امروز نیاد
چون قرار امروز به جای ساعت کلاسمون گذاشت و قرار شد برن کافی شاپ
منم که امروز تنها شده بودم و حوصله نداشتم، تو هر کلاسی از هم دور بیفتیم اصلا دل و دماغ نداریم
کلا توی کل دانشگاه ما دو نفر فقط با هم میپریم
همه چیزمون با همه
امروز دیدم سرکلاس نیومد حدس زدم که الان با بیتا تو کافی شاپه
بهش زنگ زدم
گفتم مهدی کجایی؟
گفت کافی شاپ تو کرج
بعد دیدم صدا خنده بیتا هم میاد
مهدی هم خوشحاله
منم خیلی خوشحال شدم وقتی اینارو اینجوری دیدم
دوست نداشتم عشق این دو نفر به همین راحتی بهم بخوره
بیتا هم سلامی بهم رسوند
بارها مهدی صبح تا غروب با بیتا بودن
همیشه بهم میگفت روزایی که با بیتا هستم خیلی بهمون خوش میگذره
کلا" هم دیگرو خیلی دوست دارن
برنامه ازدواجشون در آینده رو هم چیدن
اما با یه مشکل الکی به بن بست کامل رسیده بودن
خیلی خوشحال شدم که باعث شدم این دو نفر به حالت عادی برگردن
خیلی خوشحالم که هنوزم اون قدرت و انرژی مثبت دارم که با این که خودم حال ندارم اما میتونم یکیو در بدترین شرایط زندگی و شکست عشقی بخندونم
و بهترین کاری که تو زندگیم میتونستم انجام بدم رو برای دو عاشق انجام بدم
برای یک لحظه خودم رو جای مهدی و تو رو جای بیتا میذاشتم، خیلی حالم بد میشد برای همین سعی کردم هر چی در توانم هست برای آشتی این دو نفر انجام بدم
به شکرانه این کار نیک
از خداوند میخوام تو رو واسه من و من رو همیشه عاشق تو نگه داره
به امید روزهای بهتر از این برای خودمون
ااااااااااوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو
ببین چه کرده...
خب خوبه که تونستی کاری بکنی ولی نمیدونم چرا نمیتونم این دوستتو هضمش کنم...جالب نیس اسم منو خودتو کنار اسمای دیگه بیاری...
اصلا تورو چه به بیتا خانوم؟دعوات کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بد بد بد بد...
این بود نظر من...
خودت خوبی؟خوش میگذره؟؟؟