لیلی جونم:
چه روزای خوبی داشتیم با هم..چه شبای قشنگی بودن وقتی با هم شب بخیر میگفتیم..
چقد خوب بود وقتی شبانه روزی از جیک و ÷یک هم خبر داشتیم.میخواستیم کاری بکنیم همو خبر میکردیم..
چقد خوب بود وقتی تا دلمون میگرفت سزیع از هم خبر میگرفتیم..
چقد خوب بود با خوندن حرفات اشکام میریخت...
چقد بد بود اون خدا نشناسی که همه چیو خراب کردو تنها راه تماس قشنگمونو گرفتو خرابم کرد فقط با یه مزاحمت...
چقد خوب بود شروع رابطمون و بعدش.اعتراف به دوس داشتن..بعدشم عاشقیمون...آخی...
چقد قشنگ بود وقتی فقط به هم فک میکردیم...
چه سوالایی از خدا داشتیمو به جواب نرسیدیم..
خدا چرا مارو با هم آشنا کردی؟خدا چرا عاشقمون کردی؟خدا چرا مارو به این روز انداختی؟خدا چرا ما؟...
خدا چرا وقتی میخوام عشقم ÷یشم باشه سریع گریم میگیره؟اصلا چرا به من یه دنیا اشک دادی که تا یه چیزی میشه گریم میگیره؟؟؟
خدا اصلا چرا مارو دلتنگ هم میکنی؟مگه نمیدونی ما راهی به هم نداریم؟؟
خدا چرا گذاشتی دوسش داشته باشم؟چرا بهش گفتم عاشقش شدم؟چرا اونم رو مثل خودم اسیر کردم؟
چرا وقتی از اینده خبری نداریم.اینجور مارو به هم وابسته کردی؟
خدا چرا گذاشتی اونم دوسم داشته باشه؟چرا منو دوسم داشته باشه؟چرا مثل هر ÷سر دیگه ایی نتونه با عزیزش بره بیرون.کنارش باشه.مرتب از هم خبر داشته باشن.همو ببینن...
چرا اونم رو عاشق من کردی؟
خدا این انصافته؟که اینجوری ما زجر دوری همو بکشیم؟؟؟؟
حالا دیگه چیکار میشه کرد؟
عشقم حرفشو غیر مستقیم زد...چیکار میتونم بکنم؟
یه دختری که هنوز اونقدر بزرگ نشده که بتونه اشکشو نگه داره ولی حس میکنه عاشق شده ولی محدوده ولی نمیتونه با عشقش در ارتباط باشه
از اینکه اونیو که مثل نفسش دوس داره از این رابطه هم ناراحته داره دیوونه میشه..چیکار میتونه بکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه بزرگی گفته عاشق عشقشو آزاد میذاره...
منم چشمامو میبندمو تورو آزادت میکنم.میخوام خودت بری و بگردی یکی مثل من حتی بهتر از منو ÷یدا کنی.میدونم اهل این حرفا نیستی ولی بگرد.÷یداش کن.یکی که کنارت باشه..
من خیلی تنهام.ولی توی تنهاییم تورو دارم.نه خودتو.فکرتو رویاتو صدات...در صورتیکه منم خودتو میخوام...
خدا منو تنها نمیذاره.هوامو حتما داره...
نگو باز دارم چرت میگم.خودتم خوب میدونی که دیگه کم کم صبر هر دومون داره تموم میشه..نمیخوام اون شادیتو خوش بودنت به خاطر منی که نمیتونم مرتب باهات در تماس باشم از دست بدی.نمیخوام دلت تنگ باشه.نمیخوام دلت بگیره.نمیخوام ناراحت باشی به خاطر عشقت...
ناز من.آخ که چقد تو خوبی...بعضی وقتا میخوام داد بزنمو بمیرم که چرا تو به این خوبی.سادگی.قشنگی.مهربونیت باید با من بمونی؟؟؟
خداااااااااا
واقعا نگرانتمو نمیخوام بیشتر از این هر دومون زجر بکشیم...مجتبای خوبم 16 ماه عاشقت بودم.عشق قشنگم..دلم واسه ی تو ÷ر میزنه...خوش به حال اونیکه تا ابد ÷یشت میمونه...
برو دنبالش تا ÷یداش کنی.نمیخوام به خاطر من از عشق تصویر غمو داشته باشی.خوب میدونی که این تجربه ی منه..نمیخوام تو هم گرفتارش بشی..
مجتبای من.نفسم..منو ببخش...
هنوز خیلی راه داری تا انتخاب یه...
این دفعه فقط تورو در نظر گرفتم...ماه من.منو ببخش...
مجتبی:
تصمیمی که بگیرم باید عملیش کنم
هر کاری که اراده کنم میتونم انجام بدم
و این بار اراده کردم تو رو واسه همیشه برای خودم نگه دارم
تو محکوم به زندگی با منی
دل تنگی که بخاطر تو باشه من به جون میخرم
ارزش بیش تر از اینها رو داری
من اگر نیکم اگر بد ، هر چه هستم از تو هستم
نمیدونم با این حرفا تصمیم داشتی منو آروم کنی؟ ولی مطمئن باش باش بدتر میشم که بهتر نمیشم
به لطف بودن تو و داشتن تو حالم کمی بهتر شده
عشق اول، عشق آخر...
چرا تو یه ذره هم به حرفای من فک نمیکنی مجتبی؟؟؟؟