امشب به یاد اسمت خوابم نمی برد باز
مرغ دلم اسیر است دیگر نمی پرد باز
اسمت میان قلبم چون خنجری نشسته
خون بر دلم چو لیلی، مجنون نمی رسد باز
امشب به یاد چشمت در آسمان ستاره
گویی که شرمگین است هرگز نمی دمد باز
امشب به یاد رویت چشمم به ماهتاب است
اخم از رخ سپیدش بی تو نمی شود باز
امشب به یاد عشقت در سینه می تپد دل
از بهر تو تپیدن هرگز نمی نهد باز
قلبم میان سینه چون بلبل اسیر است
خو کرده با اسارت دیگر نمی رهد باز
این یک شب سیاه هم با یاد تو سحر شد
حتی شب سیاه هم بی تو نمی رسد باز
خیلی جالب بود...خسته نباشی!!!!