اومدم که بگم این وبلاگ یه صاحابی داره
اشتباه نکنید صاحابش من نیستم
یه صاحب خیلی ناز و مامانی داره
یه دخمل تپل مپل با نمک
که تنها واسه خودمه
یک سال و نیم عمرمونو با هم گذروندیم
شادی هم هستیم و غم هم
یه لحظه واسا برم یه قهوه درست کنم برمیگردم
خب برگشتم
داشتم میگفتم
من هر کیو که ببینم در نگاه اول با تو مقایسه میکنم
تا الانم نگاه مظلوم تورو هیچ جا ندیدم
صدای خندتو هیچ جا نشنیدم
تو این مدت پای سیستم خیلی کم پیدا بودم
دوباره مطالعمو شروع کردم
در حال حاضر تذکره الاولیا عطارو میخونم، خیلی قشنگه
از این به بعدم کتاب و شعر خوندنمو بیشتر میکنم
اما امروز که ساعت 6 داشتم از دانشگاه برمیگشتم
تو راه بازگشت که بودم یه دختررو دیدم که یه لحظه از دور به چشمم این طوری اومد که خیلی شبیه تو هستش
همونو که دیدم یوهو یادت افتادم دلم دگرفت
دیگه نتونستم طاقت بیارم که اینجا نیام و ننویسم
لیلا (لیلی) جونم تو هنوزم اول و آخر منی
دوست دارم عزیزم
راستی ببینم عزیزم!
به نظر تو
فرق من و هم سالای من چیه؟
به نظر تو هم من آدم پیچ در پیچ و پیچیده ای هستم؟