بی تو میمیرم و نیستی تو کجایی تو کجایی که ببینی

لیلیم

لیلای من

دلم واست تنگ شده

هنوزم واسم همونی که همیشه میخواستم

کسی غیر از تو نمونده اگه حتی دیگه نیستی

همه جا بوی تو جاری خودت اما دیگه نیستی
نیستی اما مونده اسمت توی غربت شبونه
میون رنگین کمون خاطرات عاشقونه

آخرین ستاره بودی تو شب دلواپسی هام
خواستنت پناه من بود تو غروب بی کسی هام
لحظه هر لحظه پس از تو شب و گریه در کمینه
تو دیگه بر نمی گردی آخر قصه همینه

میشکنم بی تو و نیستی به سراغم نمیآ یی که ببینی
بی تو میمیرم و نیستی تو کجایی تو کجایی که ببینی
میشکنم بی تو و نیستی به سراغم نمیآ یی که ببینی
بی تو میمیرم و نیستی تو کجایی تو کجایی که ببینی

شب بی عاطفه برگشت شب بعد از رفتن تو
شب از نیاز من پر شب خالی از تن تو
با تو گل بود و ترانه با تو بوسه بود و پرواز
گل و بوسه بی تو گم شد بی تو پژمرده شد آواز

آخرین ستاره بودی تو شب دلواپسیهام
خواستنت پناه من بود تو غروب بی کسی هام
لحظه هر لحظه پس از تو شب و گریه در کمینه
تو دیگه بر نمی گردی آخر قصه همینه

میشکنم بی تو و نیستی به سراغم نمیآ یی که ببینی
بی تو میمیرم و نیستی تو کجایی تو کجایی که ببینی
میشکنم بی تو و نیستی به سراغم نمیآ یی که ببینی
بی تو میمیرم و نیستی تو کجایی تو کجایی که ببینی...
نظرات 1 + ارسال نظر
لیلی چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 02:13 ق.ظ

هیچ وقت دوس نداشتم اونیکه زودتر جا میزنه و میره من باشم
هیچ وقت فکرشم نمیکردم که یه روز به اجبار باید از احساسات اونیکه دوسش داشتم صرف نظر کنم
از اول آشناییمون تا آخر دوستیمون هر دوتامون خیلی برخوردای خوب و بد داشتیم.هردومون خیلی چیزا رو تحمل کردیم و به روی خود نیاوردیم
حالا در مواردی یکی بیشتراز اون یکی.
خیلی سعی کردیم همدیگه رو راضی نگه داریم.نذاریم این رابطه ی قشنگ خراب بشه..
خیلی همو دوس داشتیم.خیلی همو میخواستیم.
همه فکرو ذهن هم بودیم.غم و شادی هم بودیم..
در هر زمینه ای با هم خاطره داریم.هر لحظه از زندگیمون پره از خاطره های قشنگ با هم بودن.یکدل بودن...
هر اتفاقی یه خاطره رو تداعی میکنه..
هر شب که میخوای بخوابی تصویر اون محبوبت.رویات..میاد جلوی چشمت..
شده بعضی وقتا اونقدر به طرفت تمایل داشته بودی ولی باید پس میزدی!!
میخواستی ساعتها کنارش باشی دستاتو بگیره نگات کنه باهات حرف بزنه از آینده بگه از عشق از دوس داشتن ولی..
میخواستی هرچی زودتر زمان بگذره و تورو بهش نزدیکتر کنه...
میخواستی به هر قیمتی بهش ثابت کنی همه زندگیته...
میخواستی باورت کنه...
اما شد شد شد نشد شد نشد شد نشد نشد نشد نشد نشد و نخواهد شد...
چه احساسی داری وقتی فک میکنی اونیو که حاضر بودی جونتو واسش بدی.فقط به اون فک میکردی.همه چیزت شده بود.حتی با فک کردن بهش آروم میشدی.با شنیدن صداش خوشحال میشدی.هر شب با یاد اون خوابت میبرد.به خاطرش هر چیزو تحمل کردی.همه احساساتتو فقط واسه اون گذاشتی.اونقدر برات عزیز بود که عشق خطابش میکردی.همه دنیات بود.شادی و غمت بود.فک میکردی نفست به اون بسته هست.همه چیزت بودو...
دیگه دوسش نداری!؟؟!
دیگه اون احساسات قشنگو نسبت بهش نداری؟؟
وقتی فک میکنی دیگه نمیتونی باهاش راه بیای؟؟
نمیتونی ادامه بدی؟؟
بدون اون میتونی چشماتو روی هم بذاری؟؟
به چیزای دیگه فک کنی؟؟
به زندگیت ادامه بدی؟؟
دیگه فک کردن بهش آرومت نکنه؟؟
دیگه حتی نتونی بهش فک کنی؟؟
اون قدر خسته هستی که خودتو میخوای آزاد کنی..
از بند عشق.دوس داشتن.از فکر کسی که..
نمیدونم چرا.اما یا من یا تو یا هر دومون مسبب این فاجعه هستیم.یه اتفاق بد که بعد از یک هفته باورش کردم...
مجتبی..من واقعا دیگه اون احساس قبلو بهت ندارم.هیچ احساسی ندارم..
میدونم.تو خوبی گلی آقایی هیچی کم نذاشتی..
اما نمیدونم چرا اینجور شده..
خیلی به هم ریختم..چیکار کنم؟؟گیجم.منگم.همینجور اشک میاد از چشمام.مجتبی چرا؟همین بود؟واسه چی؟چرا؟
دیگه هیچی نمیتونم بگم...میخوام فقط چشمامو ببندمو بگذره...سریع بگذره..مجتبی خیلی داغونم.منو ببخش.به نظرت من آدمم؟؟
خدای من..بازم یه حکمتی توشه؟؟
خدا...چه جور شروعش کردی و به اینجا کشوندی...
کاش میمیردمو نمیدیدم امروزو که دیگه...
مجتبی...
کسی غیر از تو نمونده اگه حتی دیگه نیستی...
خواستنت پناه من بود تو غروب بی کسی هام...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد