تپل تو واسه منی

کمر همت میبندم

نمیذارم این طور بمونه

درستت میکنم

تا این لحظه کنار کشیدم چون فکر کردم تو هم این قدرت رو داری که آب ز کف رفته رو به جوی برگردونی، اما دیدم نه

خودم دست به کار میشم

تـــــــــــــــــپـــــــــــــــــــــل درستت میکنم

تو تپل منی

اینو میفهمی؟

اگه شده میگیرم میبندمت به درخت اما نمیذارم از پیشم بری

یکی یه دونه ی من

من ولت نمیکنم که

از این تایم تلاشمو بیشتر میکنم که احساست برگرده

برا برگردوندن احساس تو نیاز به یه اتفاق هست

یه اتفاق تازه باید رخ بده

یکم زندگیمون تکراری شده

واسه همینه این طور شده

وگرنه عشقمون از بین نرفته

این خودمونیم که داریم افسرده میشه

با یه تمرکز بیشتر واست خواهم نوشت و شروع میکنم که همه چی رو با هم بررسی کنیم ببینیم چی شده

اما نیاز به همدلی تو دارم

تو الان باید یه نماینده از طرف من توی قلبت داشته باشی

دو تا کار ازت میخوام که انجام بدی:

1. از ته قلب و بدون هیچ شرطی به خودت این باور رو بده که هیچ مشکلی نیست و بزودی همه چی درست میشه و یه ذره هم فکر منفی نداشته باش

2. همین الان از ته ته ته ته قلبت بگو: خدایا شکرت که مجتبی‌مو دارم و عاشقشم و همین طور تکرار کن

این دو تا کار بالا رو بدون هیچگونه اما و اگر و ولی و ... انجام بده؛

دیدی بعضی موقع ها آدم از ته قلبش خداشو شکر میکنه؟ اون لحظه که آدم اون طوری خدا رو شکر میکنه به هیچ بدی تو زندگیش فکر نمیکنه و فقط خوبی رو مبینه، منم الان ازت میخوام که اون 2 تا کار بالا رو دقیقا همین طور انجام بدی

این متنی رو هم که خوندی من بدور از هر احساسی نوشتم و کاملا جدی، یه جور بخون که هیچ احساس غمگینی بهت دست نده

هر چیزی هم که بخوای برام بنویسی به طرف احساس کشیده میشه، احساسی هم که بخوای بنویسی همش منفی میشه، پس ازت میخوام چیزی هم ننویسی و فقط اون 2 کارو انجام بدی تا یکم فکر کنم ببینم دیگه واسه خانومم میتونم چیکار کنم

تپل تو واسه منی

نظرات 7 + ارسال نظر
لیلی یکشنبه 1 دی‌ماه سال 1387 ساعت 05:40 ق.ظ

داری چیکار میکنی؟؟؟؟
نمیتونم مجتبی.واقعا نمیتونم.بهت گفتم که.لازم نیست تو هم خودتو اذیت کنی..
احساس من بر نمیگرده..دیروز تا حالا هم به خودم باوروندم که دیگه نمیشناسمت..
مجتبی بذار خودش پیش بره تا ببینیم چی میشه!!
واقعا دیگه هیچی تو دلم نیست...نمیتونم..
بذار خودش پیش بره تا ببینیم چی میشه..

لیلی یکشنبه 1 دی‌ماه سال 1387 ساعت 05:15 ب.ظ

خیلی آرومم.خیلی احساس خوبی دارم...احساس میکنم دیگه در قبال کسی مسئولیتی ندارم..مجتبی خیلی حالم خوبه.خیلی آروم شدم...تونستم کنار بیام...

لیلی سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1387 ساعت 09:40 ق.ظ

قسمت نشد ببینمت خدانگهداری کنم
فرصت نشد بمونمو از تو نگهداری کنم
گفتم اگه ببینمت دلکندنم سخته برات
اگه یه وقت بگی نرو رفتن پراز درده برام
گفتم صداتو نشنوم ندیده از پیشت برم
پشت سرم زاری نکن چیکار کنم مسافرم
من میرم ولی باز تو بدون همیشه
یاد تو از خاطر من فراموش نمیشه
گل من خوب میدونی بی تو تک و تنهام عزیزم
اگه تو نباشی میمیرم
نامه رو تا تهش بخون گریه نکن طاقت بیار
نامه رو خط خطی نکن دو جملرم دووم بیار
باور نکن یه بی وفام نامه میذارم و میرم
نه قسمت زندگیم اینه به کی بگم مسافرم
سهم من از تو دوریه تو لحظه های بی کسی
قشنگی قسمت ماست که ما به هم نمیرسیم
همیشه زنده میمونن با یاد تو ترانه هام
منو ببخش اگه بازم اشکام چکید رو گونه هام
دیگه نموم شد فرصتم خاطره هام پیشت باشه
تموم خاطرات خوش...خدانگهدارت باشه...

لیلی سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1387 ساعت 09:43 ق.ظ

خدانگهدار عزیزم
اما نمیشه باورم
توی چشام نگا نکن
این لحظه های آخرم
آخه چطور دلم بیاد
چشماتو گریون ببینم
میرم ولی اینو بدون
چشم انتظارت میشینم
میرم ولی گریه نکن
نذار از عشقت بمیرم
شاید تو اوج بی کسی
با عکسات آروم بگیرم
میرم ولی بدون یکی
خیلی تورو دوست داره
یکی که از دوری تو
سر به بیابون میذاره
خدانگهدار عزیزم
خدانگهدار...
خدانگهدار عزیزم
دارم میرم از این دیار
اینجا کسی منو نخواست
توهم منو تنها بذار
اینجا غریب بودم ولی
هیشکی نپرسید از کجاس
مسافرم باید برم
گریه نکن خدا نخواست
....
میرم ولی بدون فقط تویی دلیل بودنم...
میرم ولی بدون یکی خیلی تورو دوست داره...

لیلی سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1387 ساعت 09:52 ق.ظ

خدا وصیت منو گوش بده ناممو بخون
شاید دیگه من نباشم مواظب عشقم بمون
میسپرمش بهت میرم تمام تاروپودمو
یه وقت نیاد برنجونیش کسل کنی وجودمو
خدا یه وقت کسی نیاد بدزده قلب سادشو
کسی نیاد تو زندگیش بشینه زیر سایشو
بهش بگه دوسش داره خیلی بده زمونمون
خدا سپردمش بهت مواظب عشقم بمون...
فردا قراره منو تو از هم دیگه جدا بشیم
فردا قراره همدم گریه ی بی صدا بشیم
تو کوچه های بی کسی نیستیو پرسه میزنم
آی آدما نگاه کنین غریب شهرتون منم
یادش بخیر منو تو و یه قلب پاک و بی غرور
حالا چی شد عوض شدی دلت کجاست سنگ صبور
من تورو عاشق میکنم هرجور شده حتی به زور
کی میخواد فردا تورو از من بگیره
کاش خونش ویرون شه آتیش بگیره
ما باید فردارو از دنیا بگیریم
ما اگه از هم جدا بشیم میمیریم
ما باید قدر این روزارو بدونیم
وای اگه فردا بیاد تنها میمونیم...
خدا شاید این عشقی که من میگمو تو نشناسی
نزدیک ترین کسم اونه خیلی دوسش دارم راستی
یادم نره بهت بگم عزیزترین من اونه
خودم مهم نیست اما اون نذاری تنها بمونه
بمیرم واسه هق هقش گریه چقد بهش میاد
وقتی که حرصش میگیره میگه از من بدش میاد
اما وقتی آروم میشه میبینه من بغضم گرفت
همین دیوونه بازی هاش از اول چشممو گرفت...
حالا که دیگه مجبوریم با هم دیگه وداع کنیم
بیا به یاد اون روزا همدیگرو دعا کنیم
یه وقت دیدی دعا گرفت خدا نذاشت جدا بشیم
ای وای داره فردا میاد باید دست به دعا بشیم
با قلب پاکت از خدا بخواه منو صبرم بده
هنوز نرفتی از پیشم دوریت داره ضجرم میده
کی میخواد فردا تورو از من بگیره
کاش خونش ویرون شه آتیش بگیره
عزیزم یادت نره دنیا دوروزه
نمیخوام فردا دلت واسم بسوزه
ای خدا حتی اگه دوسم نداره
تو میتونی نذاری تنهام بذاره

لیلی سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1387 ساعت 09:58 ق.ظ

خدا وصیت منو گوش بده ناممو بخون
شاید دیگه من نباشم مواظب عشقم بمون
میسپرمش بهت میرم تمام تاروپودمو
یه وقت نیاد برنجونیش کسل کنی وجودمو
خدا یه وقت کسی نیاد بدزده قلب سادشو
کسی نیاد تو زندگیش بشینه زیر سایشو
بهش بگه دوسش داره خیلی بده زمونمون
خدا سپردمش بهت مواظب عشقم بمون...

خدا شاید این عشقی که من میگمو تو نشناسی
نزدیک ترین کسم اونه خیلی دوسش دارم راستی
یادم نره بهت بگم عزیزترین من اونه
خودم مهم نیست اما اون نذاری تنها بمونه
بمیرم واسه هق هقش گریه چقد بهش میاد
وقتی که حرصش میگیره میگه از من بدش میاد
اما وقتی آروم میشه میبینه من بغضم گرفت
همین دیوونه بازی هاش از اول چشممو گرفت...

لیلی چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1387 ساعت 12:36 ق.ظ

همیشه هر اتفاقی یه مقدمه ای داره..خیلی فک کردم تا ببینم مقدمه ی این ماجرا چی بود..
برگشتم به عقب...
یادته حس کرده بودم عوض شدی
یادته حس کردم احساستم عوض شده
یادت میاد احساس کردم توهم ناراحتی
بزرگتر شدی
احساست پخته تر شده
لحن صداوحرف زدنات عوض شده
صبر کردم..گفتم شاید اینجوری دوس داشتنی تر میشه..شاید اینجور منم بزرگتر بشم..
میخواستم همون آدم سابق بشی اما نشد.نتونستم.طبق معمول خواستنم به درد نخورد..
اما با این وجود بازم دوست داشتم.بازم نفسم بودی.همه چیزم بودی.بازم میخواستمت.
خیلی اتفاقا افتاد که هیچی بهت نگفتمو همه رو به خاطر تو تحمل کردم..
از همه چی راضی بودم به جز...
احساسی در من به وجود اومد که میگفت ما مال هم نیستیم.این واقعا جدایی از افکار منفی بود.
چیزی نبود که بهش بی تفاوت باشم.یه مدت همراهم شد تا طی آخرین تماسی که باهم داشتیم و
شما با ناراحتی اعصاب با من صحبت کردی زهر خودشو ریخت..
من برات مهم بودم؟تو نمیخواستی من ناراحت باشم؟ اما اون روز میتونستی ردم کنی یا جواب
ندی...البته حالا میدونم که این دلیل از بین رفتن احساسم نیست.چون هر آدمی عصبانی
میشه...اینا مقدمه بود...شاید...
خیلی رنجوندمت..خیلی اذیتت کردم..از خودم خجالت میکشم.یکی مثل تو اینقد خوب نجیب
ساده روراست پاک متین همه چیش سر جاش یکی هم مثل من اینقد پررو لوس عوضی..
کاش اینقد بهم رو نمیدادی کاش اینقد لوسم نمیکردی..کاش به جای اینا یه ذره آدمیت یادم
میدادی..کاش یادم میدادی از احساسات قشنگ کسی رد نشم..
مطمئنم مطمئنم که اگه یه دختری تورو خوب بشناسه و بفهمه چقد دوس داشتنی هستی.مطمئنم
تا فدا شدن باهات می مونه.البته اگه مثل من نباشه..من احمق من نفهم که نتونستم قدرتو بدونم
نتونستم احساست قشنگتو نیگه دارم..واقعا تو چی کم داری؟تو فوق العاده ای.ایده آلی.
همونی هستی که دخترا میخوان.اینو من میدونم.من میفهمم..چیزی که اخیرا فهمیدم اینه که
من واقعا با همه دخترا و دوستام و هم سن و سالام فرق میکنم..همه دیگه آدمن اما من نه.
من آدم نیستم.هیچی نیستم.وقتی نه عقل و شعوری دارم نه احساسات آدمیزادو وقتی نظرم با
نظرای دیگرون کاملا در تضاده..معلومه که یه وجود بیخودیم..
اما این موجود بیخود از یه چیز خوشحاله که تو تونستی یکسال و نیم تحملش کنی..با کسی
بودی که آدم نبود..کسی که هیچی از احساس نمیفهمید.کسی که حالیش نبود طرفش کیه..
حالا..امروز..هردومونو راحت کردم..من که عمرم به این دنیا نیست اما تورو..
با اینکه دلم برات خیلی تنگ میشه با اینکه میدونم یه روزی پشیمون میشم با اینکه میدونم کسی
مثل تورو پیدا نمیکنم با اینکه میدونم شاید یه روزی اگه زنده بودم احساسم برگرده آزادت کردم
تا بری بفهمی بهتراز من واسه تو خیلی زیاده.بری بفهمی واقعا لیاقت تورو ندارم.بری خودت
بفهمی چرا اینجور شد...شاید فراموش کردنش سخت باشه اما میتونی..شاید یه ماه دوماه
یه سال...اما میگذره...
فقط یه خواهش دارم..نمیخوام روزی بیاد که از اینکه بهت اعتماد کامل داشتم پشیمون بشم.
در هر زمینه ای...
اگه تو دلت چیزی هست بگو و خودتو راحت کن..فقط منو ببخش.اگه..قابل بخشش هستم...
تا بتونمم سر قولم هستم..یادت بیاد چه قولی ازم گرفته بودی..شاید این تنها کاری باشه که
بتونم به خاطر حرمت عشق انجامش بدم..
مجتبی...منو می بخشی؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد