مینویسم
اگه عمری باقی باشه امروز خواهم نوشت
خیلی گفتنی دارم
اوضاعم درست نیست
اما سعی میکنم یه طور خودمو جمع و جور کنم و واست بنویسم
میخوام این بار روی کاغذ بنویسم
تا حالا دست خط منو دیدی؟ نه ندیدی
اما میبینی
شاید...
دوست دارم جواب شعر زیر رو بهم بدی:
کی اشکاتو پاک می کنه شبا که غصه داری ؟
دست رو موهات کی میکشه وقتی منو نداری؟
شونه ی کی مرحم حق حقت میشه دوباره ؟
از کی بهونه میگیری تو شبای بی ستاره ؟
برگریزون های پاییز کی چشم به راهت نشسته؟
از جلو پاهات جمع می کنه برگای زرد و خسته؟
کی منتظر می مونه حتی شبای یلدا
تا خنده رو لبات بیاد شب برسه به فردا؟
کی از سرود بارون قصه برات می سازه ؟
از عاشقی می خونه وقتی که ماه درازه ؟
کی از ستاره بارون چشماشو رو هم می ذاره
نکنه ستاره ای بیاد یاد تو رو نیاره .....
لیلیم
لیلای من
دلم واست تنگ شده
هنوزم واسم همونی که همیشه میخواستم
کسی غیر از تو نمونده اگه حتی دیگه نیستی
همه جا بوی تو جاری خودت اما دیگه نیستیاز ته جاده اومدم پای پیاده اومدم
برای دزدیدن تو ساده ی ساده اومدم
عاشقتو آواره کن فقط بهم اشاره کن
غم دل دیوونه ی اسیر ما رو چاره کن
بیا تا شهر دل من فقط خودم فقط خودت
بگو غریبه ها برن فقط خودم و خودت
کسی سراغمون نیاد فقط خودم فقط خودت
هیشکی جدایی رو نخواد فقط فقط خودم و خودت
یه سر به خواب من بزن فقط تویی تو فکر من
بگو برام بگو برام چه رنگیه عاشق شدن
بگو ستاره نباشه که برق چشماتو دارم
برای سر رسیدنت ثانیه ها رو می شمارم
بیا بریم یه جای دور فقط خودم فقط خودت
یه جای پرت و سوت و کور فقط فقط خودم و خودت