آرزویم این است...

یکی از دوستان عزیزم در پست قبلی واسم یه کامنت گذاشته بود که کمی از امید بگو...

 

 با خوندن این نظر چند جمله ای به نظرم رسید که تو وبلاگ بنویسم

 

 اساس باز شدن این وبلاگ امید هستش

 

 امید به داشتن و امید به دوست داشتن دختر عزیزی که تمام زندگی من هستش

 

 وبلاگ رو باز کردم که در آستانه یکسالی عشقمون و یکسالی آشناییمون هدیه ای به عزیزم داده باشم

 

 این وبلاگ رو باز کردم و از دل نوشتم چون میدونم دختر خوش احساس من از این وبلاگ خوشش خواهد آمد

 

 اما چند روزی است بر حسب اتفاق از خانوم نازم خبر ندارم به همین دلیل سعی کردم از دلتنگیم بگم و از این که اگه نباشه دیوانه میشم

 

 

 آرزویم این است...

که بیرون نرود اشک ز چشمت هرگز, مگر از شوق زیاد

و نشیند لبخند به سراپای وجودت, هر وقت

دوست دارم که به پهنای شب وروز, تو عاشق باشی

عاشق آنکه تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد

و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد

از کسی که دوست داری ساده دست نکش

از کسی که دوست داری ساده دست نکش

 شاید دیگه هیچ کس رو مثل اون دوست نداشته باشی

و از یکی هم که دوست داره بی تفاوت عبور نکن

چون شاید هیچ وقت هیچ کس تو رو مثل اون دوست نداشته باشه

آمده ام تا عشق را با تو قسمت کنم ...

آمده ام تا عشق را با تو قسمت کنم ...

 

روزی حرفی زدی که انتظارش رو نداشتم

روزی گفتی هیچ وقت فراموشم نکن

هیچ وقت اون روز یادم نمیره...

یکسال از اون روز گذشته و هر روز بیشتر از روز قبل دوست داشتم

و هر روز بیشتر قدر تو رو دونستم

 

الان یکسال گذشته و این بار منم که این جمله رو میگم

قول بده هیچ وقت فراموشم نمیکنی