روز زن بر خانوم خوشگلم مبارک

هنوزم هم دیوانه ی صداقتشم ...

هنوز هم کسی به این زیبایی ندیدم, کسی که میتوان گفت سیرتش حتی زیباتر از صورتش هست

 

روزی که بسیار صادقانه از من خواست هیچ وقت فراموشش نکنم و من هم این عهد رو بستم که هیچ وقت از دستش ندهم

 

روزی که از خدا خواستم ما را بهم برساند در زمانی که او خودش هم از درگاه خدا این طلب رو داشت

 

چه زیباست این ارتباط معنوی و چه زیباست این یک دلی, واقعا که راست گفتند که دل به دل راه داره ...

 

روزی که صادقانه خواستیم همیشه با هم باشیم و قول دادیم که همدیگر را برای همیشه داشته باشیم و عشق را فقط از آغوش هم طلب کنیم

 

شاید مقدمه ای خوبی بود برای این که به عزیزترین دختر زندگیم روز زن رو تبریک بگم

 

روز زن رو به دختری که تمام احساساتم هست و خانم خودم هست تبریک میگم

 

به امید روزی که در کنار هم این روز را جشن بگیریم... آمین

 

نمیدانم چه روزی این نوشته های من را خواهی خواند و یا اصلا فرصتی بدست خواهد آمد تا دلنوشته های عاشقت را بخوانی... ولی هر چه هست از برای توست... تمام وجودم هدیه به احساسات پاک توست...

 

امشب, شب میلاد فاطمه زهرا هست و من دلتنگ تو...

 

روزت مبارگ گلم ...

 

بزرگترین اتفاق زندگیم ساده ساده بوقوع پیوست

توی پست قبلی گفته بودم که بزرگترین اتفاق زندگیم ساده ساده بوقوع پیوست و بر سر یه اتفاق ساده موجودی وارد زندگیم شد که تمام زندگیم شد, این پست شرح مفصلی از اون اتفاق زیبا میتونه باشه!

 

من همیشه از خدا خواسته بودم خودش یه دختر خوب باهام آشنا کنه, کسی مثل خودم, به خاطر همین هیچ وقت دنبال هیچ دختری برای دوستی و آشنایی نبودم.

 

به این ایمان داشتم که یک روز سر اتفاقی ساده با یکی آشنا میشم و به این وسیله به عزیزم میرسم

از خدا خواسته بودم یه دختر خوب سر راهم قرار بده ولی بهترین رو بهم داد, کسی که به جرئت میگم لنگه اش رو دیگه هیچوقت پیدا نمیکنم و بزرگترین موهبت زندگی من هستش و از دست نمیدمش و قدرشو میدونم ...

 

الان کسی رو دارم که از عشق ورزیدن بهش به خودم میبالم و میدونم که معنی دوست داشتم رو میدونه و برای خطاب کردن لقب عشقم برازنده ترینه.

هیچ کسی مثل ما عاشق نیست, شاید لیلی و مجنونی دیگر باشیم ...

کسانی هستیم که اگر یک شبانه روز کامل از خوبی هم بگیم, از عشق هم بگیم, از دوست داشتن هم بگیم و دلتنگی هامون برای هم باز هم خسته نمیشیم

 

این پست وبلاگ شاید با موضوع کلی تمام پست هام فرق داشت و کمتر بار احساسی داشت اما واقعیت داشت

عشق ما واقعیت داشت ...

دوست داشتن عشقم واقعیت داشت ...

اتفاق ساده واقعیت داشت ...

جدی ترین اتفاق زندگیم واقعیت داشت ...

 

باشد که خدا ما رو با هم, برای هم و در کنار هم نگه دارد ...

سالگرد آشنایی من و گلم و افتتاحیه دلنوشته های یه عاشق

داره کم کم یه سال میشه ...

داره سالگرد یک سالگیمون میرسه

یک سال هست که دوباره متولد شدیم ولی این بار با هم و برای هم

یک سال از آشنایی من با دختری میگذره که ناخودآگاه خودش رو تو دلم جا کرد و نفهمیدم چی شد که عاشقش شدم

روزها داره میگذره و هر روز عشق ما کهنه تر و پخته تر میشه, به قول یه بزرگی هر چیزی تازه اش خوبه اما رفیق کهنه اش خوبه, چه برسه که اون فرد عشق آدم باشه

چقد خوبه آدم فکر میکنه یک سال هست که عاشقه, چقد خوبه آدم به ارقام این سال ها مینازه

این وبلاگ رو ساختم تا در آستانه سالگرد آشنایی و منو عشقم , منو عزیز دلم, لیلی جونم کادوی کوچیکی بهش داده باشم, هر چند تمام دلنوشته های من به زیبایی یک کلمه از اون دفتر که با احساس قشنگش مینویسه نیست

دوست دارم گلم ...