آرزویم این است

مریم حیدرزاده - آرزویم این است

آرزوی من اینست که دو روز طولانی
در کنار تو باشم فارغ از پشیمانی

آرزوی من اینست یا شوی فراموشم
یا که مثله غم هر شب گیرمت در آغوشم

آرزوی من اینست که تو مثله یک سایه
سرپناه من باشی لحظه تر گریه

آرزوی من اینست نرم و عاشق و ساده
همسفر شوی با من در سکوت یک جاده

آرزوی من اینست هستی تو من باشم
لحظه های هوشیاری مستی تو من باشم

آرزوی من اینست تو غزال من باشی
تک ستاره روشن در خیال من باشی

آرزوی من اینست در شبی پر از رویا
پیش ماه و تو باشم لحظه ای لب دریا

آرزوی من اینست از سفر نگویی تو
تو هم آرزویی کن اوج آرزویی تو

آرزوی من اینست مثله لیلی و مجنون
پیروی کنیم ازعشق این جنون بی قانون

آرزوی من اینست زیر سقف این دنیا

من برای تو باشم تو برای من تنها

آرزوی من اینست...

پرنده مهاجر

امروز سیاوش گوش میدادی

حیفه بعد از مدت ها شعری از آهنگای سیاوش اینجا ننویسم

ای پرنده مهاجر 
سفرت سلامت اما
به کجامیری عزیزم قفسه تموم دنیا
روی شاخه های دوری چه خوشی داره صبوری
وقتی خورشیدی نباشه تا همیشه سوت و کوری
میگذره روزای عمرت توی جاده های خلوت
تا بخوای بر گردی خونه گم میشی تو باغ غربت
واسه ما فرقی نداره هر جا باشیم شب نشینیم
دلخوشیم به این که شاید سحرو یه روز ببینیم
آخرش یه روزی هجرت در خونتو میکوبه
تازه اون لحظه میفهمی همه آسمون غروبه

امشب به یاد اسمت خوابم نمی برد باز

امشب به یاد اسمت خوابم نمی برد باز

مرغ دلم اسیر است دیگر نمی پرد باز

اسمت میان قلبم چون خنجری نشسته


خون بر دلم چو لیلی، مجنون نمی رسد باز

امشب به یاد چشمت در آسمان ستاره

گویی که شرمگین است هرگز نمی دمد باز

امشب به یاد رویت چشمم به ماهتاب است

اخم از رخ سپیدش بی تو نمی شود باز

امشب به یاد عشقت در سینه می تپد دل

از بهر تو تپیدن هرگز نمی نهد باز

قلبم میان سینه چون بلبل اسیر است

خو کرده با اسارت دیگر نمی رهد باز

این یک شب سیاه هم با یاد تو سحر شد

حتی شب سیاه هم بی تو نمی رسد باز