او منم یا منم او یا بود از او منمم؟ ...
مقدس فانی
ظهر بود یه اس ام اس واسم اومد حالم از این رو به اون رو شد
عزیزم اس ام اس زد که داریم میریم پارک ملت
امروز پارک ملت بود و من نتونستم برم ببینمش , خدااا...
باز هم داری بر میگردی منزل خودتون و من حسابی دلم گرفته
غروب چنان دلم گرفته بود که خواستم بیام و بنویسم ولی نتونستم بنویسم, هر چی مینوشتم از دلتنگی و دوست داشتن لیلی بود که این دوست داشتن هیچ وقت پایان نخواهد داشت, اما دوست داشتم نوشته ام از حال و هوای دلگیر خارج بشه
چرا غم؟ موقعی که من و بهترین دختر دنیا بهم تعلق داریم چرا باید غمگین باشیم؟ بزرگترین شادی از آن ماست
غروبی خواستم به شماره نازنین اس ام اس بدم که بدونی چقدر دلم هواتو کرده و فقط دوست دارم دراز بکشم و به روز های خوب با تو بودن فکر کنم اما نخواستم اس ام اس به نازنین بدم, گفتم شاید پیش نازنین راحت نباشی و یه وقت به عشق ما حسادت کنن
آخه میدونی چیه؟ هنوز هیشکی تو دنیا قد ما عاشق نشده...
گذاشتم که آخر شب بنویسم تا کمی تمرکزم بهتر بشه و نوشته هام از اون پوسته احساسی بیرون بیاد تا راحت تر بگم دوست داره
اگه همیشه از روی احساسات میگفتم دوست دارم این بار از روی عقل میگم عاشقتم...
آخی ی ی ی ی ی ...
فداش بشم ...
چقدر امروز خوشحالم
امروز دقیقا بعد ۱۸ روز صدای خانوم تپلی خوشگلمو شنیدم
قربونش برم من که همیشه نازه
عزیزم اومده مسافرت
بهت خوش بگذره عزیز
امروز بهت گفتم که ۱۸ تیر سالروز آشناییمون یادت نره و حس کردم با این که تو جمع دوستان بودی یه لحظه رفتی تو حس؛ همون حس و احساسات خوشگلی که من همیشه میمیرم براش
امروز گفتم که ۱۸ تیر حتما کارت دارم و میخوام این وبلاگ رو به عنوان سورپرایز و هدیه ای هر چند کوچیک بهت تقدیم کنم
۱۸ شبانه روز هر شب از دل نوشتم تا بهت ثابت کنم دوست دارم
همیشه به شادی و گردش
و به قول تپل دوست داشتنی خودم:
یادت نره دوست دارم لیلی جونم...