آهنگ حکایت سیاوش قمیشی رو خیلی دوست دارم و هنوزم که هنوزه با یاد تک عشقم گوش میدم, هر وقت هم این آهنگ رو گوش میدم یا یک هفته پارسال میفتم
یادش بخیر!
با تو، حکایتی دگراین دل ما بسر کند
شب سیاه قصه ، را هوای تو سحر کند
باور ما نمیشود ، در سر ما نمیرود
از گذر سینه ما یار دگر گذر کند
شکوه بسی شنیده ام از دل درد کشیده ام
کور شوم جز تو اگر زمزمه ای دگر کند
چاره کار ما تویی ، یاور و یار ما تویی
توبه نمیکند اثر ، مرگ مگر اثر کند
مجرم آزاده منم ، تن به جزا داده منم
قاضی درگاه تویی ، حکم سحر گاه تویی
او منم یا منم او یا بود از او منمم؟ ...
مقدس فانی
ظهر بود یه اس ام اس واسم اومد حالم از این رو به اون رو شد
عزیزم اس ام اس زد که داریم میریم پارک ملت
امروز پارک ملت بود و من نتونستم برم ببینمش , خدااا...
باز هم داری بر میگردی منزل خودتون و من حسابی دلم گرفته
غروب چنان دلم گرفته بود که خواستم بیام و بنویسم ولی نتونستم بنویسم, هر چی مینوشتم از دلتنگی و دوست داشتن لیلی بود که این دوست داشتن هیچ وقت پایان نخواهد داشت, اما دوست داشتم نوشته ام از حال و هوای دلگیر خارج بشه
چرا غم؟ موقعی که من و بهترین دختر دنیا بهم تعلق داریم چرا باید غمگین باشیم؟ بزرگترین شادی از آن ماست
غروبی خواستم به شماره نازنین اس ام اس بدم که بدونی چقدر دلم هواتو کرده و فقط دوست دارم دراز بکشم و به روز های خوب با تو بودن فکر کنم اما نخواستم اس ام اس به نازنین بدم, گفتم شاید پیش نازنین راحت نباشی و یه وقت به عشق ما حسادت کنن
آخه میدونی چیه؟ هنوز هیشکی تو دنیا قد ما عاشق نشده...
گذاشتم که آخر شب بنویسم تا کمی تمرکزم بهتر بشه و نوشته هام از اون پوسته احساسی بیرون بیاد تا راحت تر بگم دوست داره
اگه همیشه از روی احساسات میگفتم دوست دارم این بار از روی عقل میگم عاشقتم...