اجازه هست فدات شم؟

بخوام از دوست داشتنم بگم

بخوام از واژه استفاده کنم برای بیان عشقم

واژه کم میاد

 

این قدر دوست دارم و این قدر برای من بزرگ و عزیزی که در واژه نمیگنجی

دوست دارم بشینم یک روز تمام فقط نگاهت کنم

دوست دارم خیره به چشمان سیاه خوشگلت نگاه کنم, این زمان برای من از کل زندگیم شیرین تره

 

دوست دارم فقط بگم دوست دارم

از خوب بودنت بگم

از عشقمون

از دوست داشتنت

 

و به رسم همیشه و سوال همیشگی:

چرا این قدر تو خوبی؟

چرا من این قدر تو رو دوست دارم؟

اجازه هست فدات شم؟

نکنه فرشته ای تو...

عزیزم تو جاده ی فدا شدن

اون که هرگز نمی شه خسته منم

اونی که با صد امید و آرزو

دلشو بسته به عشق تو منم

آخه تو پاک و نجیبی             

تو یه احساس عجیبی

نکنه فرشته ای تو

تا ندای عشق رسید بر من

شوق زندگی دمید در من

آخه تو پاک و نجیبی             

تو یه احساس عجیبی

نکنه فرشته ای تو

می خوام تو دریای چشات

تا جون دارم شنا کنم

می خوام حساب خودم رو

از عاشقا جدا کنم

فدا شدن برای تو دلیل زنده بودنه

می خوام عشق و جنونم و راهی قصه ها کنم

آخه تو پاک و نجیبی             

تو یه احساس عجیبی

نکنه فرشته ای تو...

آرزویم این است...

یکی از دوستان عزیزم در پست قبلی واسم یه کامنت گذاشته بود که کمی از امید بگو...

 

 با خوندن این نظر چند جمله ای به نظرم رسید که تو وبلاگ بنویسم

 

 اساس باز شدن این وبلاگ امید هستش

 

 امید به داشتن و امید به دوست داشتن دختر عزیزی که تمام زندگی من هستش

 

 وبلاگ رو باز کردم که در آستانه یکسالی عشقمون و یکسالی آشناییمون هدیه ای به عزیزم داده باشم

 

 این وبلاگ رو باز کردم و از دل نوشتم چون میدونم دختر خوش احساس من از این وبلاگ خوشش خواهد آمد

 

 اما چند روزی است بر حسب اتفاق از خانوم نازم خبر ندارم به همین دلیل سعی کردم از دلتنگیم بگم و از این که اگه نباشه دیوانه میشم

 

 

 آرزویم این است...

که بیرون نرود اشک ز چشمت هرگز, مگر از شوق زیاد

و نشیند لبخند به سراپای وجودت, هر وقت

دوست دارم که به پهنای شب وروز, تو عاشق باشی

عاشق آنکه تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد

و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد