یادمه یه شب بهم گفتی یه آهنگ جدید شنیدم
چند بیتی از شعرو واسم فرستادی
همین آهنگ نازنین نریمان بود که دیشب شعرشو نوشته بودم
(حالا جزئیاتی هست که نمیگم مثلا" این که قبلا" خودم بهت گفته بودم همچین آهنگی هست و اینا)
گذشت
شب شد و موقع خواب
چندین بار خداحافظی کردیم اما هر بار یه بحثی میفتاد و بیدار میموندیم
آخرین بحثی که افتاد و باعث شد تا 5 صبح اس ام اس بازی ادامه پیدا کنه، بحث مورد علاقه خودم بود
بحث معاشقه با عشقم
بحث این که اگه با عشقم تنها بودم و دلم میگرفت چیکار میکردم
گفتم که بغلت میکردم
میشستم تو چشات نگاه میکردم
سرتو میذاشتم رو سینم و با موهات بازی میکردم
آروم در گوشت میگفتم دوست دارم
بالا سرت میشستم موهاتو نوازش میکردم تا خوابت ببره
گونه خوشگلتو بوس میکردم
لبامو میذاشتم رو لبات، گرمی لباتو حس میکردم
دستمو میذاشتم تو دستات و آروم در گوشت میگفتم دوست دارم
دو تایی ساکت میشستیم روبرو هم اشک میریختیم
چه با شکوه
چه شب قشنگی بود
امیدوارم این بار یادت اومده باشه که چه شبی رو میگم
به امید آن روز
دوستت دارم دختر خوشگلم
میخواستم بیام بنویسم
اما یاد یه خاطره ای افتادم
یاد شبی که صبح داشتیم بهم اس ام اس میدادیم
تا 5 صبح بیدار بودیم و اس ام اس میدادیم بهم
مطمئنم که خودت تو بهتر از من یادته
حتما" حتما" یه بار مفصل در اون مورد خواهم نوشت
این شعر هم به یاد خاطره اون شب برات میذارم
تو شدی مهمون من مهمون قلبم
از صدات زمزمه عشق و شنفتم
تو به من قشنگ ترین لحظه رو دادی
من واست قشنگ ترین قصه رو گفتم
نازنین از تو چه پنهون
آتیش افتاده به جونم
تا میتونی مثل آتیش
بسوزونم بسوزونم
نازنین از تو چه پنهون
آتیش افتاده به جونم
تا میتونی مثل آتیش
بسوزونم بسوزونم
عاشقیت همیشه با من
عشق من همیشه با تو
گریه هام میگذرن از من
زندگیم پر میشن از تو
اومدی از روزگارم
دیگرون رفتن و رفتن
من اگه واست عزیزم
اینو پنهون نکن از من
نازنین از تو چه پنهون
آتیش افتاده به جونم
تا میتونی مثل آتیش
بسوزونم بسوزونم
نازنین از تو چه پنهون
آتیش افتاده به جونم
تا میتونی مثل آتیش
بسوزونم بسوزونم
اگه خدا بخواد و اون حسی که دوست دارم بهم دست بده حتما چند خطی درباره نوشته های لیلی جونم مینویسم و شاید بتونم یکم آرامش بهش برگردونم
میدونم چی میخوام بنویسم اما اگه اون حسی که دوست دارم بهم دست بده متنم بهتر و خوشگل تر و عاشقونه تر میشه
لیلی خانومم واسم نوشته:
ببخشین که دو روز نتونستم سر بزنم.خواستم بگم آره.بزرگتر شدی.پخته تر شدی.
احساستت هم بزرگتر شده.مجتبی تو واقعا عوض شدی.
لحن حرف زدنت.
حالت نوشته هات
دیشب داشتم اس ام اساتو میخوندم.همینجور از اول که میومدم جلو تا بعد عید کلی لحنش فرق داشت و حالا هم تو اینجا...
نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت.
کمی میترسم.
قبول داری عشقمونم یه رنگ دیگه گرفته؟
بعضی وقتا به عشق یه نوزاد تو بغل مامانش نگاه میکنم.یا عشق یه بچه ۱۵ ۱۶ ساله به جنس مخالف یا عشق یه ۱۸ ۱۹ ۲۰ ساله به طرفش...
به ترتیبی که گفتم عشقشون شیرینتره.ساده تره.چون بچه ان.چون شاید در کنار این به هیچی دیگه توجهی نداشته باشن..
شاید من اشتباه میکنم ولی عشق بین ما یه حال و هوای دیگه پیدا کرده.شاید واسه خاطر کمی ارتباطمون باشه ولی باطنش چی؟
اونم ممکنه به خاطر بچگی های من باشه.
نمیدونم تونستم منظورمو بگم یا نه
با این وجود هنوزم ما همدیگرو دوس داریمو اینو بیان میکنیم.هنوزم همدیگرو عشق هم میدونیم.ولی با اول راهمون فرق کرده
که من اینو نمیخواسنم.
چن روزی شدیدا اروم شدم.میخوام به یه چی فک کنم ولی نمیتونم.اون ارامشی که باید داشته باشمو ندارم..گاهی اونقد دلم هواتو میکنه اونقد بهت نیاز پیدا میکنم ولی نمیتونم هیچ جوری خودمو اروم کنم.فقط باید بریزم تو خودم.به هیشکی هم نمیتونم بگم چون هیشکی نمیفهمه...
چقد حرف زدم.ببخشین.
اخه خیلی وقت بود میخواستم بگم
عوض شدی.بزرگ تر شدی...
وقتی دلتنگ میشیم یعنی ما فقط دوست داریم عشقمون کنارمون باشه
مواظب خودت باش گل من...